۱۰ اسفند ۱۳۸۸

حرمتی که شکسته شد.

بگا وزرکا اهورامزدا
هیا ایما بومیم ادا
هیا اوام اسمان ادا
هیا سیاتیم ادا مرتییاها
صدای خنده بلند شد وسکوت .
بااشاره گفت پاشو،بروبیرون ورفت .
     باسرعت عرض کلاس را قدم می زد وچشمان ما هم کفشش را در این قدم زدن همراهی می کرد.
سکوت زشتی بود هیچ کس جرات حرف زدن نداشت واو تنها بادستمالی که در دست داشت بینی خود را پاک می کرد در واقع این تیک عصبی  اوست وهنگامی  که اعتراض داشته باشد بینی خودرا آنقدر با دستمال پاک می کند که پوست پوست می  شود. 
   بالاخره نشست وپای راستش را روی پای چپش انداخت واز پنجره بیرون را نظری انداخت -درکلاس های اسطوره هرگاه به بیرون وآسمان یا طبیعت نگاه می کرد از یک الهه سخن می گفت وبیشتر روی این تاکید می کرد که اگر من در دوران پیش از تاریخ بودم هرگز خورشید را پرتش نمی کردم واز گرما متنفر بود اما این گفته با حالات او درتضاد ات زیرا همیشه یه اسکی  برتن دارد وسرماخورده است - وروبه ما کرد وگفت :من دگر نمی توانم درس دهم ولی تا ساعت نه می نشینم سر کلاس تا زمان  تعطیلی کلاس سربرسد.با این کاری که این پسر انجام داد من اعصاب درس دادن ندارم .شما تصورکنید عاشق یک نفرهستید وبرای اوگل می برید اگر او گل شمارا بروی صورت شما پرت کند چه حسی  پیدا می کنید من دقیقا همان شخص هستم که با عشق وعلاقه سر کلاس می آیم به دلیل اینکه به کار خود عشق می ورزم آن وقت شما در خارج از کلاس که مرا می بینید به من احترام م گذارید وداخل کلاس حرمت آن را می شکنید !
    من هنوز متوجه نبودم چه می گفت وشاید خودم از این حرمت شکنی ها کم نه زیاد کرده بودم وبرای من این کارها عادی  بود وباید این را اعتراف کنم که در وجود خودم به او پوزخند می زدم وسوسول خطابش می کردم شخصی را که به اکثر زبانهای خارجی مسلط است وبه ما زبان های باستانی درس می دهد فوق العاده مودب وخوش پوش وباکلاس از آن هایی است که خط اتوی شلوارش  می تواند سری را از تن جدا کند  .خلاصه با پوزخند خود خوش بودم که ادامه داد :در زندگی ما سه اتفاق شگفت انگیز افتاده است
1.اینکه به دنیا آمده ایم
2.اینکه دانشگاه آمده ایم
3.اینکه سالم هستیم
و متاسف شدازاین موضوع که در کشورهایی که اصلا تاریخ وگذشته ای ندارند فهم وکمالات در حداعلای خود است کشور که بلیط های اتوبوس در جیب اشخاص است وهیچ کس از آن ها تقاضای بلیط نمی کند
کشوری که دانشجویان کتاب ها را بدون اینکه از کسی اجازه ای بگیرند برداشته وپس از استفاده از آن دوباره کتاب را برسر جای خود بازمی گردانند بدون اینکه تذکری به آن ها  داده شو د.
    آن وقت ما !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!ونهایتا چرا؟ آهنگ چراهایش  که در پایان هرجمله اش می گفت درعین حال که زیبا بود خبراز زشتی وشرم زدگی می داد.
هیچ وقت به این اندازه از کلاس دکتر بختیاری لذت نبرده بودم همچنان در چشمانش خیره ودرحال گوش دادن بودم به راستی تنها این خنده باعث تشویش  خاطر ایشان نشده بود دل پری از ناگفته ها داشت که برسر ما خالی کرد ورفت .
  فکر می کردم وقتی بخواهم گفته های اورا بنویسم تک تک جمله هایش را به خاطر خواهم آورد اما گویا باز فراموش کردم وداستان ز نو آغاز می شود وحرمتی که شکسته خواهد شد....

۱ نظر:

نگاه گفت...

از اون جمله كه گفته بودي خط اتوي شلوارش مي تواند سري را از تن جدا كند خيلي خوشم اومد

در كل خوب بود موفق باشي