۲۳ خرداد ۱۳۸۹

تاریکم

به اندازه ی تمام اقیانوس ها خسته ام


عطشم به اندازه ی تمام کویرهاست

من راببربه آسمان وازقناری هاسیرابم کن

تاکه شاید،کویرخستگی رابه ابرها بسپارم

اقیانوس ،کویروآسمان این دوچه باهم بیگانه اند

کویربه آسمانش می نازداین راحتی توهم می دانی !

حتما نمی دانی، که اقیانوس آسمانش رابه سخره می گیرد!

آسمان وسیع است،برزگ است،وهمه جا هست.

این درست.

واین بی انصافی آسمان بزرگ است که خود را براقیانوس تنها خالی می کند

ایا این هم درست؟

بازهم آسمان ،کویر،اقیانوس وحتی قناری

خستگی وتشنگی ار ازیادم برد

به اندازه تمام شبها تاریکم

خورشید رابرایم نقاشی کن.

۱۶ خرداد ۱۳۸۹

انتظارچه زهرهای شیرینی که به آدم نمی چشاند

بنابردلایلی ،حالا همچین کارمهمی هم نبود ولی خوب ما ،لنگش بودیم اساسی به مدت نصف هفته.

خلاصه امروزصبح روزموعود بود.

این انتظارهرچی می تونست باشه: ازجابه جایی محموله ی قاچاق ودستبردبه بانک وقتل و گروه سبزو آبی وقرمزو رفتن به جام جهانی وکمک به هم نوع ووصلت بین دوهم نوع ومنفصل کردن وصلت دو هم نوع وقرار کاری با هم نوع ویا قرار عاطفی با علی ؛قلی؛و...برای شماکه هرافکار وهرقراری که دوست دارین جایگزینش کنیدچراکه ماهیت کار مهمه که الان عرض می کنم خدمتتون.

بنده که جناب عالی باشم امروز ازفرط انتظارزیاد ازمحل موردانتظاربیرون زده وکمی در فضای سبزروبروی محل مورد انتظار قدم زدم ولیکن کاربه جایی نبردوکتاب فروشی که از نظرما دستفروش است نظر جناب عالی که بنده باشم راجلب وشاید جذب کرد البته خود

آن شخص گرچه داشت کتاب مطالعه می کرد وهراز چند گاهی نیم نگاه عاقل اندرصفی به عابران داشت نظر اینجانب یاهمامن جناب عالی اسبق راجلب نکردبلکه جلال بود که مرابه سوی خود کشاند ومدیرمدرسه اش از آنجایی که نخوانده شده بودبه اتمام رسید وسنگی برگوری اش نیزتانصفه خوانده شد تا شاید درانتظاری دیگر ازاونجایی که خوانده نشده بود به اتمام برسد.حال بماندکه عابران نیز بادیدن من وفروشنده که درحال غرق درکتاب هابودیم کمی مکث وسپس توقف ونگاهی به کتاب ها وسرانجام رفت.یعنی به راه خود ادامه می دادند.ودرپایان بنده یاهمان اینجانب مذکور به فروشنده گفت که ببخشید کتابتون رو تموم کردم وفروشنده درپاسخ گفت: اشکال نداره دوباره پۥرش می کنم .

وبازهم انتظارباآدم چه می کند.

۱۳ خرداد ۱۳۸۹

مامان

توهمانی که...


توکسی هستی که...

توپاداش ....

توهدیه ی...

توآرزوی ...

توسجده ی ...

توکلمه ی ...

تواشک های ...

تودل واپسی های ...

تواسطوره ی...

با چه بگویمت... ؟!باچه بنویسمت... ؟!

نیست جمله ای که تورافریاد بزند

پس همین بس که تو مادری .