۰۲ آذر ۱۳۸۸

همچنان بیل به دست وکلنگ به دوش هستیم ...

باستان شناس کیست واز اوچه انتظاری می رود ؟؟؟
یک باستان شناس در درجه ی اول باید ورزشکار قدر ونیرومندی باشد تابتواند بیل طلایی رادر جام کنفدراسیون های باستان به دست بیاورد این پله به عنوان اولین پله چندان مشکل نیست به شرطی که هنگامی که بیل در دستانش است مواظب باشد تا دسته ی آن، به ملاجش عصابت نکند، چون در این صورت از صحنه ی روزگار محو می شود وداغ باستان شناس شدن به دلش می ماند.
یک باستان شناس باید به راحتی با سگ، گربه، موش ،ملخ، وخصوصا مار وعقرب همزیستی مسالمت آمیزی ترتیب دهد وچه بهتر اینکه یک کلکسیونی از این جانوران وحیوانات را درمنزل راه اندازی کند ،تاهم باآن ها انس بگیرد وهم در زمان بازنشستگی یک موزه ی خانوادگی به معرض نمایش عموم بگذارد .
یک باستان شناس کسی ایست که قدوم مبارک خاک وگردوغبار را به اندرون شش هایش پذیراباشدو درواقع با گرد وخاک قفسه ی سینه اش را روغن کاری کندوگردوغبارا طوطیای چشمانش کند...

یک باستان شناس کسی است که از ارتفاع ده متری بدون این که دست وپایش ناقص شود بپرد و خیلی مهم وحیاتی است، که بلاتشبیه، به مانند چهارپایان کوهی در لبه ی ترانشه ها وتپه ها راه برود بی آن که تعادلش را از دست بدهد یا لغزشی در رفتار وعملکرد اواحساس شود.
یک باستان شناس موفق کسی است که سفال نخودی قرمز بالعاب نارنجی را از کیلومترها تشخیص دهد وقبل از این که به آن دست بزند خلوص نیت داشته باشد
باستان شناس باید صدای رسایی داشته یاشد وفحش های به غایت گیرا وجاافتاده ای را از برباشد تاقصد خود را بی هیچ اتلاف وقتی بیان کند وبه زیر دستانش بفهماند که هر فحشی چه معنا وکار ایی دارد.
ویک باستان شناس باید دروغرداز ماهری باشد  ویااگر مشکل است خیالات خودرا تقویت کند تا سناریوی پیشنهادی اوخریدار را جلب کرده وعده ای را هم به جان هم بیندازد
ودرآخر چون جان باستان شناس مطمئنادرخطرخواهد بود ( یاخودش گور خودش را می کند واز ذوق زیادی سکته می کندو یا اینکه در کشمکش ها درگیری ها توسط باستان شناسان دیگربه ملک الموت جواب مثبت می دهد ) باید فیتیله پیچ ویک خم دو خم را بیاموزد ودر مواقع خیلی ضروری رزمی کار ماهری باشد ....
باستان شناس باشید!!! ....
ولی عمرتان به مانند یک باستان شناس نباشد!!! ..
چقدر حس خوب وخلا ئی دارم !!!اینجا دیگر خانه ی خودم است وباهم ،نیست که هرکسی یک گله ای داشته باشد ...
محض اطلاع من خودم هم باستان شناس هستم وبه آن عشق می ورزم وبا هیچ رشته ی دیگری حاضر به تعویض نیستم پس از این نوشته ها همان قدر که دستگیر شما می شود من هم بهره می برم وبه این امر می بالم!!!!


۰۱ آذر ۱۳۸۸

گسست تاروپود احساسش ، با یورتمه ی نامردان واربده ی نا، زنان
خورد شد...
قضاوت را به پایش ریخت
وپایش راروی قضاوت گذاشت
دستانش می لرزید
بی گمان لرزش از بارش برف نبود !!!
بادبه تندی می وزید
همه جا روشن بود
خفه خان در همه جا حاکم بو د وشنیدم کسی تف خود را قورت داد وبغضش ترکید
همچنان می لرزید
مشت دستانش را گشود
وچشمانش را به دستم داد
وعینکم را دزدید
خفه خان در همه جا حاکم بود
ولی این بار بغضی نترکید...
همه جا روشن بود
وسیاهی مرا می ترساند....
هرخواجه ومتفکر اهل علوم اولیه وثانویه می تواند از این شعرو شایدهم به قول مریدانم
ِشر و ِور برداشتی داشته باشد. ولی شما راقسم می دهم به آنچه که در وقت درماندگی یاد میکنید ودر مواقع خرسندی از یادش می برید٬ وصله ناجور ونامیزان سیاسی به مصرع های بی والدین من ٬نه وصلانید....
مقصود من از این شعر همه چیز بود اله همه ی آن معانی ای٬که مریدانم دریافت کردند.
خیلی بی پرده می گویم خودم هم مرض شعرم را نفهمیدم!!! وحتی هدف اصلی ام که پشت بند٬ این شعر برای تفسیر آن داشتم را فراموش کردم!!!
درواقع این وبلاگ قرار بود٬به مشکلات باستان شناسی کشور بپردازد واما همه چیز بیان می شود به غیر از عشق ...(همان باستان شناسی )
امیدوارم موجی که مرادر خود حل کرده است وبه ناکجاآبا وشایدهم هم به ٬ ولاش آباد بلاش اول٬ می کشاند رهایم کند ولااقل خودم حرف های خودم را بفهمم ..وبیماری لا علاج نوشته هایم درمانی بیابد
تا ببینیم بعد از این روز، مان کجا می نشیند ...

۲۵ آبان ۱۳۸۸

عصر خفقان

عصرماعصرناآرام است
ودرست ازهمین روی عصر شگفتی وشیدایی نیست
این عصرپیوسته به جوش وخروش می آید
زیرا حس می کند که هواگرم نیست
در اصل انجماد حاکم است
من بزرگی همه ی "رخدادهای بزرگ"راکه شما از آ ن سخن می گویید باور ندارم

عصر خفقان