۰۲ شهریور ۱۳۸۹

به افتخارشفق

...اما

اعجاز ماهمین است

ما عشق رابه مدرسه بردیم

درامتداد راهرویی کوتاه

درآن کتابخانه کوچک

تاباتز این کتاب قدیمی را

که از کتابخانه به امانت گرفته ایم

یعنی همین کتاب اشارات را-

با هم یکی دولحظه بخوانیم

ما بی صدامطالعه می کردیم اماکتاب راکه ورق می زدیم

تنها گاهی به هم نگاهی ...

ناگاه

انگشت های ((هیس))

مارا

از هر طرف نشانه گرفتند

انگار غوغای چشم های من وتو

سکوت را

درآن کتابخانه رعایت نکرده بودند!

قیصر

۲۰ مرداد ۱۳۸۹

اینگونه بود که تمام شد...

24روزازگیج بودنم گذشت که نمی فهمیدم.


حالا بااحتساب همان چند روز ،کمی تاقسمتی دست به کلنگ شدم پلان رامی دانم ازچه روشی می توان سروتهش را به هم آورد.

سفال شستن چه مزیتی دارد که تا اکنون که در خدمتتان هستم به قول نسل سوم جیم زدم . فولوتیشن چشم انتظارمان است طبقه بندی سفال را واگذارکردم.طراحی سفال را هم دوست دیگری متقبل شدند.ودر کل باز آمدم سرگزارش نویسی وگیج کردن مخاطب که هدف اصلی است!

درکل حفاری بدی نبود خصوصا اینکه سرپرست هیئت نیز رسالت خود را به نحو احسن انجام دادند. شاید وشاید خیلی بیشتر از شاید شهر سوخته ای بزرگتر آنجا کشف شود که دست فصل بعدی را می بوسد ونصیب ما همان یادگیری بود که همان نیز جالب بود



ودر نهایت به توصیه ی استاد ان عزیزراگوش کرده وتمامی چم وخم کار را یاد گرفتم

اینگونه بود که تمام شد.

۱۱ مرداد ۱۳۸۹

واگویه های قبل از خواب ظهر

شاید از این در یا پنجره یا ازاین دریچه یا ازاین روزن یا ازاین حفره ی میلیمتری روی دیوار اشعه ای یا نوری یا روشنایی را حس می کردم اما با ارتعاش عطسه ای که از جانب تو دیوارم را لرزند حتی این حفره ی میلیمتری ایجاد شده روی دیوار که با هزار آرزو داشتم نیز دیگر نیست ...


یک روزی یک جایی روی یک زمین وسیع نه، روی یک زمین . حتما باهم صبحانه خواهیم خورد وبه همه ی مربا های عالم ناخونک خواهیم زد.

ارکست سنفونیک نه حتی یک نت هم دلخوشی ما ،را میتواند بیان کند اگربخواهیم .فقط باید به همه ی جاده های پرپیچ وخم لبخند زد چون غیر از این چاره ای نداریم یا مرگ یا زندگی ...