۲۵ آذر ۱۳۸۸

جدال برسر یک خال درادبیات ایران





حافظ :
اگرآن ترک شیرازی بدست آرددل مارا                               به خال هندویش بخشم سمرقندوبخارا را


صائب تبریزی :
اگرآن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا                            به خال هندویش بخشم   سرودست وتن وپارا
هرآنکس چیز می بخشد زمال خویش می بخشد                    نه چون حافظ می بخشد سمرقندو بخارارا


شهریار:
اگرآن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا                              به خال هندویش بخشم ،تمام روح واجزا را
هرآنکس چیز می بخشد ،به سان مرد می بخشد                    نه چون صائب که می بخشد سرو دست وتن وپارا
سرو دست وتن وپا را به خاک گور می بخشند                     نه برآن ترک شیرازی که برده     جمله دل هارا


رندی :
هرآنکس چیز می بخشد ،به زعم خویش می بخشد                 یکی شهرو یکی جسم ویکی هم روح واجزا را
کسی چون من ندارد هیچ      در دنیا ودر   عقبا                    نگوید حرف مفتی ،چون ندارد تاب     اجرا را


فاطمه در یایی:
اگر ان ترک شیرازی ،بدست آرد دل مارا                           خوشا بر حال خوشبختش ،بدست آورد دنیا را
نه جان وروح می بخشم ،نه املاک بخارا را                      مگر بنگاه املاکم  ؟ چه معنی دارد    این کارا
وخال هندویش ،دیگرندارد      ارزشی اصلا                        که  با جراهی صورت ،   عمل کردند خال هارا
نه حافظ دارد املاکی ،نه صائب دست وپاهارا                     فقط   می خواستند   این ها بگیرند وقت ماهارا
آ

آتنیک:
اگرآن ترک   شیرازی    بدست آورد،    دل     آن هارا        بگوئید    اینجا هم دلی هست وبدست آوردنش مشکل
چه چاره دارد این آنتیک ؟چرا که این دل از سنگ است   وجالب این که گذشتن از جان هم هست برایش  ناممکن  
این مجادله ی جالب در نشریه دانشجو ودانشگاه چاپ شده بود که من هم با کمال پر رویی دو بیت سرودم که متاسفانه چون یادداشت نکردم از خاطرم فراموش شد واز این بیت فوق که اکنون گفتم خودم هم راضی نیستم ....


۱۷ آذر ۱۳۸۸

دیدم ....


خودش هم نمی دانست چه می خواست؟
شعاری که می دادمعنی اش چه بود ؟
به چه علت آن شخص را از بالابه پایین پرتاب کرد ؟هدفش چه بود ؟
علت فخرفروشی عده ای برعده ی دیگر چه بود ؟
چرا همان عده خیلی راحت ویراژمی دادند وعده ی دیگر باید ماسک بردهان وخفه می شدند؟؟؟؟؟


گلاب به رویتان اگر یک سر به دستشویی می زدید چهره های گریان وخسته را می دیدید که ناله می کردند واز کتکی که خوردند ،والبته بی گناه شکوه می کردند!!!
ولی آخرش نفهمیدم چه شد ؟
همه پراکنده شدند عده ای هم سمت بوفه  رفته وسیگار خود را چاق کردند
وعده ای هم صحنه ها را برای غایبین بازسازی می کردند ودختری را دیدم که بالا وپایین می پرید وبه دوستش می گفت چرا زودتر به من خبر ندادی  بیایم !!!
وعده ای هم دویدند تا به اتوبوس برسند !!!
یک عده هم که همان عده ی از ما بهتران بودند( وابتدا با گروه خود نیز سازگار نبودندوچند نفر باهم گلاویز شدند وحتی فحش ناموسی هم به هم دادند) رفتند تابیانیه ی پایانی را قرائت کنند ...
واینچنین بود که شنیدم دیروز روز دانشجو بود ...


۱۱ آذر ۱۳۸۸

حرفی از حروف

باستان شناسی ایران به کمارفته است ومعلوم نیست که چه زمانی به هوش خواهد آمد به همین سبب دیگران خیال راحتی داشته باشند وبدانند که یکه تاز میدان هستند وهمچیدان وشاید هم همدان(باشهرهمدان اشتباه نشود) باشند...




گرچه من پنج ترم است که در حال تحصیل هستم وحصول دانش باستان شناسی... ولیکن باستان شناسی را درک نکرده ام زیرا که اجازه ی درک را از من گرفته اند .


در دانشکده ی ما که دانشکده ی هنر ومعماری خوانده می شود اساتید محترم هرکدام ،در خور درسشان تحقیقی به دانشجویان تحمیل می کنند. البته ناگفته نماند موضوع تحقیق ها آبکی است وخود تحقیق ها هم کاربرد آبکش را دارند


دریغ از یک پژوهش درست وحسابی ودریغ از یک توجه شایسته ی تحقیق های ارائه شده...


چراکه هیچ برنامه ای برای دروس ریخته نشده است به طوری که دانشجویان مجبور هستند فقط تحقیق هارا از سر باز کنند تاواحد مربوطه را پاس که چه عرض کنم شوت چرخشی کنند ..


زیرا یکی از مشکلات در این دانشکده راحت طلب بودن اساتید برای ارائه ی درس میباشد . ازاین نظر که اسلاید های آماده را، که گاهی اوقات حتی فرزندان گرام ودردانه ی آنها، تهیه کرده اند را پیش روی ما قرار می دهند یا از روی آن می خوانند یا خیلی خسته باشند از ما می خواهند که از روی آن رونویسی کنیم یانوع فجیع تر آن این که خود از روی جزوه می خوانند وما هم نقش کاتبان وحی را بازی می کنیم.


هرچند ما دانشجویان نیز راحت طلب مطلق هستیم وتاساعت صفر عاشقی که نزدیک می شود(زمانی که یک ساعت از کلاس گذشته است)؛آوای خوش خسته نباشید را سرمی دهیم بی آن که قدری بیندیشیم، که آیا در این یک ساعت چیزی گوش داده ایم ؟آیا چیزی آموخته ایم؟یا این که همه ی قرار رو مدارهایمان را با بلای جان ایرانیان (موبایل وخط ایران ویران کن )در همین کلاس گذاشته ایم وبا تعطیل شدن کلاس به سان جتی که از جایگاهش جدا میشود از در کلاس به بیرون می جهیم وانگار نه انگار که علم ناکام شد از عالم بودن بیش از اندازه ی ما...


ازمیان ترم هایی که یک ماه بعد از شروع ترم آغاز می شوند هم دیگر چه بگویم که به قول عوام واویلاااا!!!!


تاریخ ایران کمبریج:


گودرز اول با گودرز دوم چه فرقی می کرد؟


تاریخ پادشاهی ارد اول کی بود ؟


پاورقی کتاب چند خط دارد؟


معماری دوره سلجوقی :


مناره تاریخانه دامغان چند متر است ؟کدام مناره مقرنس دارد؟


حیاط مسجد جامع اصفهان چند متر است ؟


گنبد علویان چند تاگچ بری دارد؟


استخوان شناسی :


ماتریکس استخوانی چیست ؟


گلنوئید استخوانی به چه میگویند ؟فوآچیست؟


وباز باید متذکر شد که واویلااااا از میان ترم هنر سرزمین اسلامی که :


عمربن مروان بادانه ی انار خفه شد یا به طور طبیعی ؟


البته چون این میان ترم را هفته بعد داریم این سوال یک پیش بینی بود!!!!!!


مقصود از این تشریح چه بود ؟در واقع منظور این است به جای اینکه دانشجو را با میان ترم های پشت سر هم محدود کنیم وراه دوری نمی روم ،خود بنده که یک خرخوان بسیار حرفه ای هستم، نه تنها هیچ کدام از تحقیق هایم را انجام نداده ام بلکه کسری خواب بسیار شدیدی دارم به طوری که دیگر خواب باچشمانم بیگانه است .اگراین میان ترم ها دردی را دوا می کرد جای خرسندی داشت اما این راهی ما دنبالش می کنیم به ترکستان هم ختم نمی شود !!!


به جای حفظ کردن محفوظات کتاب ها که اساتیدمان هم آن ها را حفاظت کرده اند وبه آن افتخار می کنند بیایم علوم را زنده کنیم دانشجویان را به تکااپو بیندازیم به شکلی آن هارادرگیر کنیم که از این درگیری لذت ببرند.


نظر بخواهیم ...تحلیل کنیم واز همه مهم تر دوران ها را باهم مقایسه کنیم وخیلی کارهای دیگرکه باعث شود این مغزهای بکر کمی فعالیت کنند .


بنده به مدت سه هفته است که چند کتاب درمورد حصار دامغان از کتاب خانه ی دانشگاه به امانت گرفته ام اما هنوز قسمت نشده است که تپه ی مورد علاقه ام را مطالعه کنم همه ی امیدم به ترم بعد است که کاوش های باستانی داریم واوقات فراغت بیشتری دارم تاکمی هم متون باستان شناسی را مطالعه کنم ودچار بیسوادی مفرط نشوم.واگراز امتحانات پایان ترم خالص شوم این وبلاگ راهم ازاین بی حالی در خواهم آورد وسرو سامانی به آن خواهم داد تا اینقدر با باستان شناسی بیگانه نباشد...




















۰۲ آذر ۱۳۸۸

همچنان بیل به دست وکلنگ به دوش هستیم ...

باستان شناس کیست واز اوچه انتظاری می رود ؟؟؟
یک باستان شناس در درجه ی اول باید ورزشکار قدر ونیرومندی باشد تابتواند بیل طلایی رادر جام کنفدراسیون های باستان به دست بیاورد این پله به عنوان اولین پله چندان مشکل نیست به شرطی که هنگامی که بیل در دستانش است مواظب باشد تا دسته ی آن، به ملاجش عصابت نکند، چون در این صورت از صحنه ی روزگار محو می شود وداغ باستان شناس شدن به دلش می ماند.
یک باستان شناس باید به راحتی با سگ، گربه، موش ،ملخ، وخصوصا مار وعقرب همزیستی مسالمت آمیزی ترتیب دهد وچه بهتر اینکه یک کلکسیونی از این جانوران وحیوانات را درمنزل راه اندازی کند ،تاهم باآن ها انس بگیرد وهم در زمان بازنشستگی یک موزه ی خانوادگی به معرض نمایش عموم بگذارد .
یک باستان شناس کسی ایست که قدوم مبارک خاک وگردوغبار را به اندرون شش هایش پذیراباشدو درواقع با گرد وخاک قفسه ی سینه اش را روغن کاری کندوگردوغبارا طوطیای چشمانش کند...

یک باستان شناس کسی است که از ارتفاع ده متری بدون این که دست وپایش ناقص شود بپرد و خیلی مهم وحیاتی است، که بلاتشبیه، به مانند چهارپایان کوهی در لبه ی ترانشه ها وتپه ها راه برود بی آن که تعادلش را از دست بدهد یا لغزشی در رفتار وعملکرد اواحساس شود.
یک باستان شناس موفق کسی است که سفال نخودی قرمز بالعاب نارنجی را از کیلومترها تشخیص دهد وقبل از این که به آن دست بزند خلوص نیت داشته باشد
باستان شناس باید صدای رسایی داشته یاشد وفحش های به غایت گیرا وجاافتاده ای را از برباشد تاقصد خود را بی هیچ اتلاف وقتی بیان کند وبه زیر دستانش بفهماند که هر فحشی چه معنا وکار ایی دارد.
ویک باستان شناس باید دروغرداز ماهری باشد  ویااگر مشکل است خیالات خودرا تقویت کند تا سناریوی پیشنهادی اوخریدار را جلب کرده وعده ای را هم به جان هم بیندازد
ودرآخر چون جان باستان شناس مطمئنادرخطرخواهد بود ( یاخودش گور خودش را می کند واز ذوق زیادی سکته می کندو یا اینکه در کشمکش ها درگیری ها توسط باستان شناسان دیگربه ملک الموت جواب مثبت می دهد ) باید فیتیله پیچ ویک خم دو خم را بیاموزد ودر مواقع خیلی ضروری رزمی کار ماهری باشد ....
باستان شناس باشید!!! ....
ولی عمرتان به مانند یک باستان شناس نباشد!!! ..
چقدر حس خوب وخلا ئی دارم !!!اینجا دیگر خانه ی خودم است وباهم ،نیست که هرکسی یک گله ای داشته باشد ...
محض اطلاع من خودم هم باستان شناس هستم وبه آن عشق می ورزم وبا هیچ رشته ی دیگری حاضر به تعویض نیستم پس از این نوشته ها همان قدر که دستگیر شما می شود من هم بهره می برم وبه این امر می بالم!!!!


۰۱ آذر ۱۳۸۸

گسست تاروپود احساسش ، با یورتمه ی نامردان واربده ی نا، زنان
خورد شد...
قضاوت را به پایش ریخت
وپایش راروی قضاوت گذاشت
دستانش می لرزید
بی گمان لرزش از بارش برف نبود !!!
بادبه تندی می وزید
همه جا روشن بود
خفه خان در همه جا حاکم بو د وشنیدم کسی تف خود را قورت داد وبغضش ترکید
همچنان می لرزید
مشت دستانش را گشود
وچشمانش را به دستم داد
وعینکم را دزدید
خفه خان در همه جا حاکم بود
ولی این بار بغضی نترکید...
همه جا روشن بود
وسیاهی مرا می ترساند....
هرخواجه ومتفکر اهل علوم اولیه وثانویه می تواند از این شعرو شایدهم به قول مریدانم
ِشر و ِور برداشتی داشته باشد. ولی شما راقسم می دهم به آنچه که در وقت درماندگی یاد میکنید ودر مواقع خرسندی از یادش می برید٬ وصله ناجور ونامیزان سیاسی به مصرع های بی والدین من ٬نه وصلانید....
مقصود من از این شعر همه چیز بود اله همه ی آن معانی ای٬که مریدانم دریافت کردند.
خیلی بی پرده می گویم خودم هم مرض شعرم را نفهمیدم!!! وحتی هدف اصلی ام که پشت بند٬ این شعر برای تفسیر آن داشتم را فراموش کردم!!!
درواقع این وبلاگ قرار بود٬به مشکلات باستان شناسی کشور بپردازد واما همه چیز بیان می شود به غیر از عشق ...(همان باستان شناسی )
امیدوارم موجی که مرادر خود حل کرده است وبه ناکجاآبا وشایدهم هم به ٬ ولاش آباد بلاش اول٬ می کشاند رهایم کند ولااقل خودم حرف های خودم را بفهمم ..وبیماری لا علاج نوشته هایم درمانی بیابد
تا ببینیم بعد از این روز، مان کجا می نشیند ...

۲۵ آبان ۱۳۸۸

عصر خفقان

عصرماعصرناآرام است
ودرست ازهمین روی عصر شگفتی وشیدایی نیست
این عصرپیوسته به جوش وخروش می آید
زیرا حس می کند که هواگرم نیست
در اصل انجماد حاکم است
من بزرگی همه ی "رخدادهای بزرگ"راکه شما از آ ن سخن می گویید باور ندارم

عصر خفقان