۰۲ آذر ۱۳۸۹

این خانه از پای بست ویران است ...

این وبلاگ تا اطلاع ثانوی وثالثی تعطیل می باشد .تاچه وقت نمی دانم ؟!تا کجا نمی دانم ؟!وبه احتمال غریب به یقین در جای دیگری بیتوته کنم ،نشانه های فرهنگی از خود به جا گذارم ؛نشانه ای که یک روز جزعی از تطور مسیرهای من را ترسیم کند ،ویقینا گپ اصلی اینجا خواهد بودوآنجا را برای همیشه متروکه خواهم کرد .وبه موطن اصلی ام برخواهم گشت...

چقدرگفتم یک چیز به این واضحی را : که دارم وبم را عوض می کنم و متعاقبا آدرسش را  اعلام خواهم کرد ؛ برای همه ی اونهایی که با من بودند از اول مثل نگاه وشفق .برای همه ی اونهایی که هرگز با من نبودند مثل شهروند شکنجه 1.قول می دم اونجا دیگه غلط املایی وتایپی نداشته باشم .وزیاد نگم آدمی طغیانی است از عقاید ها که قادر به بیان آن ها  نیست...
تا روزها یی که همیشه بروز هستیدو همیشه سبز.

باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را که به اندازه ی  پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
وبه سمتی بروم ،
دورها آوایی است که مرا می خواند
باید امشب بروم روبه آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند ....

۲۶ آبان ۱۳۸۹

این مسیر کو.تاه.

یک حس گرم توام باامنیت


یک حس قهوه ای متمایل به صورتی

یک تلاطم آرام

یک نفس بی بازدم

تمام ارگانیسم تفکرم رابه سخره گرفته است.

واژه ها تاب می خورندوبادبادک هوا می کنند.

وازنردبان آسمان خورشید می بارد.

همچنان جهان باقی است وقلب زندگی زیر این بادیه ی شهر می تپد.

وخدایی که هنوز بیداراست....

۲۱ آبان ۱۳۸۹

نذرکردم گرازاین غم بدر آیم روزی




تادر میکده شادان وغزلخوان بروم

۱۹ آبان ۱۳۸۹

بی ادبی

سرخ سرسبزم به باد داد

6ترم درسیدیم ،خواندیم اگه می خواستیم 7ترمه بتمامیم نیز می توانستیتیم.

معدل 6ترممان مالیدهیچ!

تابستان را یک ترم بودیم کاوش هوتوتو!

به یمن ومبارکی 9ترمه شدیم وارشد نیز بای بای !

فراغتمان زیادی زیاد شد !چراکه این ترم درسی نیز نداریم

خلاصه به جمع الّافین مارانیز بیفزایید.

همه ی اینها یک سو..داشیتیم به جمع بروبچز، ارذل می پیوستیم و6ماه آب خونک مهیمانمان بود :دیواررفیق بی کلک مادروسیگار وصدای نکره ی هم بندی . تازه سابقه ای درخشانی از تجارب.

که این یکی به لطف بزرگان عزیز حل شد.

شب قبل از فاجعه خواب دیدم یک ماشین از روی دست راستم گذشت چیزی نشد ولی دستم به شکلی بود که یارای من درکنکور ارشد نباشد به راننده گفتم آقا چرادستم؟ !من دستم رو برای ارشد نیاز داشتم!!!ولی خداییش چه تعبیری شد.

سبک نوشتنم هم یادم رفته ..یک عمر جلال خواندیم با اوبه فیض فاض نائل شدیم حال پست مردن دیده می شویم.مای جغله هنوز درجلال مانده ایم ماراچه پست مدرن!هنوز بیتی که می خواهم یادم نیامده...

خلاصه داداش بیکارو بی هدف دنبال راهی هستیم که هیچ جابرسد .قطاری داشته باشد که با سرعت قدم زدن آدمی حرکت کند گو که داری پیاده روی می کنی در بیابان بی آنکه خسته شوی!

ویارام داره ضریبش می ره بالا .تا کاربه جاهی حساس نرسیده . تمام.

باتوجه به مسائل پیش آمده زودتر ازاینها هستم در خدمتتان.

تمام تر.

۱۸ آبان ۱۳۸۹

من دراین خلوت خاموش خیال اگرازتو یادی نکنم می شکنم.

چند روزی  است حال خوشی ندارم .حتما می خندی ومی گویی ای بابا شد یه با رما به تو سربزنیم تو حالت خوب باشه . یک قوزی بالای قوزم است که سنگینی می کند
وهمچنان خواهم گفت :
امشب دلم گرفته  حرفی نمی زنم
چیزی نگو تمام شب سکوت کن...

چقدر دلم می خواهد بنویسم ولیکن مجال نیست.
چقدر دلم می خواهد ازدوستان خبری داشته باشم ولیکن حس وحال نیست.
به همه دوستان مجازی سلام وهمچنان نیستنم نشان از هرگز نبودنم نیست روزی خواهم آمد بایک سبد دوستی و..
وصف حال من بیتی است که باورت می شود این بار بیت را به خاطر نمی آورم نه شاعرش را...
دوستان من روزگاتان آفتابی.