۱۶ خرداد ۱۳۸۹

انتظارچه زهرهای شیرینی که به آدم نمی چشاند

بنابردلایلی ،حالا همچین کارمهمی هم نبود ولی خوب ما ،لنگش بودیم اساسی به مدت نصف هفته.

خلاصه امروزصبح روزموعود بود.

این انتظارهرچی می تونست باشه: ازجابه جایی محموله ی قاچاق ودستبردبه بانک وقتل و گروه سبزو آبی وقرمزو رفتن به جام جهانی وکمک به هم نوع ووصلت بین دوهم نوع ومنفصل کردن وصلت دو هم نوع وقرار کاری با هم نوع ویا قرار عاطفی با علی ؛قلی؛و...برای شماکه هرافکار وهرقراری که دوست دارین جایگزینش کنیدچراکه ماهیت کار مهمه که الان عرض می کنم خدمتتون.

بنده که جناب عالی باشم امروز ازفرط انتظارزیاد ازمحل موردانتظاربیرون زده وکمی در فضای سبزروبروی محل مورد انتظار قدم زدم ولیکن کاربه جایی نبردوکتاب فروشی که از نظرما دستفروش است نظر جناب عالی که بنده باشم راجلب وشاید جذب کرد البته خود

آن شخص گرچه داشت کتاب مطالعه می کرد وهراز چند گاهی نیم نگاه عاقل اندرصفی به عابران داشت نظر اینجانب یاهمامن جناب عالی اسبق راجلب نکردبلکه جلال بود که مرابه سوی خود کشاند ومدیرمدرسه اش از آنجایی که نخوانده شده بودبه اتمام رسید وسنگی برگوری اش نیزتانصفه خوانده شد تا شاید درانتظاری دیگر ازاونجایی که خوانده نشده بود به اتمام برسد.حال بماندکه عابران نیز بادیدن من وفروشنده که درحال غرق درکتاب هابودیم کمی مکث وسپس توقف ونگاهی به کتاب ها وسرانجام رفت.یعنی به راه خود ادامه می دادند.ودرپایان بنده یاهمان اینجانب مذکور به فروشنده گفت که ببخشید کتابتون رو تموم کردم وفروشنده درپاسخ گفت: اشکال نداره دوباره پۥرش می کنم .

وبازهم انتظارباآدم چه می کند.

۳ نظر:

نگاه گفت...

و باز هم انتظار

و باز هم انتظار

و باز هم انتظار

آنتیک گفت...

بازهم انتظار

شفق گفت...

وای چللم کردی! این چه ادبیاتیه؟ شبیه آش شلم شوربا بود!!!
ولی از قرار معلوم این انتظار نتیجه بدی نداشته چون یه کتاب خوندی و از وقتت استفاده مفید کردی.
پستت قبلیت هم خیلی قشنگ بود.