۲۳ فروردین ۱۳۸۹

به درک

گاهی وقت ها بعضی چیزا انقدر ذهنمو درگیر می کنه که اعصابم ازدست خودم خورد میشه وهی میگم به درَک بسه تمومش کن !
ویکی از دوستام که گاهی وقت ها، درگیری ذهنمو میبینه بهم میگه واقعا سوال های توانقدر کوچیک اند؟
ولی هیچ وقت نمی گه که چرا سوال های بزرگتو بهم نمی گی ؟
برای من این سوال که آدم ها چقدر می تونن کوته فکر باشند وبه چه مسائلی گیر بدن ؟مهم ب.ده ولی مطرح نبود
برای من انسان وانسانیتش مهمه واینکه چطور انعطاف پذیر باشه وچطور در مورد دیگران فکر کنه مهمه
واقعا چرا توی دل خودمون آدمارو می سازیم وسناریوشونو می نویسیم ؟
وچرا از حقایق دور می شیم وحرف حق برامون تلخه وبالخره تلخیشو جبران می کنیم ؟
می دونم حقیقت بیان شده از طرف من خیلی داره روش فکر میشه
ومن بازهم میگم به درک!!!!!!!!!!!!

۴ نظر:

آنتیک گفت...

ازآنجایی که نگاه عزیز اولین وآخرین کامنت را خواهد گذاشت پیشاپیش از ایشان تشکر می کنم وغذرخواهی به دلیل تاخیر چند روزه از رباعیات زیبایشان .

نگاه گفت...

@آنتيك جان عزيزم

ما دوتا دوست مجازي هستيم ولي جالب اينجاست كه گاهي اوقات فكر ميكنم كه دوستاي مجازي خيلي خيلي بيشتر همديگه رو درك ميكنن يا اصلا اينكه به هم نزديك ميشن به اين دليله كه واقعا يه نقطه مشترك خيلي عميقي دارن كه با وجود هيچ گونه وابستگي براي ديدن هم به وبلاگاي همديگه سر ميزنن خوب تا اينجا رو گفتم كه بگم دردهاي مشترك و فكرها و نگاه ها بغض ها غصه ها و فهم ها و خيلي چيزهاي مهم مشتركي كه بين اين افراد وجود داره باعث ميشه كه هيچ وقت همديگه رو فراموش نكنن اين صحبت هايي كه شما كرده بودين دقيقا حرف هاي من هم هست دقيقا هم به همين شكل انگار با قلم من نوشته بودي واقعا چه جوابي بهت بدم ولي چيزي كه هست بايد با اين مسائل ساخت خيلي پيچيده است گاهي اوقات خيلي تحملش سخته مخصوصا براي كسايي كه مثل ماها يه مقداركي ذوق همون سر سوزن ذوقي داريم و حساس تريم و نگاهمون اجتماعي تره سخت تره ولي بايد سوخت و ساخت ديگه به قول معروف

از وقتي كه شد اين زندگي آغاز
آغاز شد افسانه اين سوز و گداز
دادند به ما دلي و گفتند بسوز
ديدند سوختيم گفتند بساز

مال خودم نيست نميدونم هم شاعرش كيه ولي خيلي دوسش دارم خلاصه كه توي اين وقتا ستارم رو ميگيرم دستم و ساعت ها ميرم توي حال خودم و بعدش ميفهمم كه مثلا 3 ساعت ساز زدم و حتي يك دقيقه هم چشمام باز نبوده و به چيزي خارج از فضاي احساسات پاكم فكر نكردم بايد دنبال يه راهكار خوب بود يه راهكاري كه بتونه حداقل براي لحظاتي ما رو از اين افكار بي جواب كه فقط بايد توي دل خودمون بپوسه بيرون بياره چاره اي نيست نه؟

آنتیک گفت...

به امید روزی که همه آبی باشند
واینکه افکارمون توی دلمون نپوسه
واقعا بدون هیچ تعارفی میگم که من هیچ وفت نمی تونم جواب شمارو بدم چون همه ی اون چیزی روکه می خوام بگم می گید
وفقط می گم وفقط می گم ممنون.

حميده گفت...

سلام
درسته اين روزا همه رو خودمون ميسازيم بي انكه بدونيم كه اون يه فرد ديگه است
به نظرم لازمه به هر كسي يه شخصيت مستقل بديم و ناظر باشيم پيشاپيش فكر نكينم كه عكس العمل طرفمون چيه
درد اجتماع و دردايي كه داره روز به روز ديده ميشه بيشر وبيشتر ميشه
اما خودما براي حل كردنش مهمترين راهيم!