۱۸ آبان ۱۳۸۹

من دراین خلوت خاموش خیال اگرازتو یادی نکنم می شکنم.

چند روزی  است حال خوشی ندارم .حتما می خندی ومی گویی ای بابا شد یه با رما به تو سربزنیم تو حالت خوب باشه . یک قوزی بالای قوزم است که سنگینی می کند
وهمچنان خواهم گفت :
امشب دلم گرفته  حرفی نمی زنم
چیزی نگو تمام شب سکوت کن...

چقدر دلم می خواهد بنویسم ولیکن مجال نیست.
چقدر دلم می خواهد ازدوستان خبری داشته باشم ولیکن حس وحال نیست.
به همه دوستان مجازی سلام وهمچنان نیستنم نشان از هرگز نبودنم نیست روزی خواهم آمد بایک سبد دوستی و..
وصف حال من بیتی است که باورت می شود این بار بیت را به خاطر نمی آورم نه شاعرش را...
دوستان من روزگاتان آفتابی.

هیچ نظری موجود نیست: